همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

همزاد کیست؟؟؟

1.همزاد به چه افرادی گفته می شود؟

 همزاد به موجوداتی گویند که تقریبا در یک زمان حوصله ی خدا را به سر برده و با اردنگی از آن دنیا به این دنیا پرتاب گشته اند.

آنچه که تا حدودی در رابطه با اخراج این افراد نا مشخص و گنگ مانده ، اقدامی است که سبب این برخورد شدید و اردنگی شدید تر از آن شده.اینکه آیا این عمل به صورت انفرادی صورت می گرفته یا یک شیطنت دسته جمعی بوده ، هنوز در دست بررسی است.

 

2.کلا همزادان من!!!

همزادان من به سه دسته ی کلی تقسیم می شوند:

الف:همزادی که آمده ، بعد من آمدم

ب:همزادی که آمدم ، بعد او آمده

و ج:همزادی که با من آمده.

همزاد ترین نوع را همزادان گزینه ی (ج ) تشکیل می دهند.این نوع همزاد بسیار نایاب بوده و احتمال کشف آن در حدود چند میلیونیم است.البته نا گفته نماند که گاهی با کشف همزادانی از بند های الف و ب هیچ احساس نیازی به همزاد بند ج نمی شود این بدان سبب است که برخی از آنها چنان بر روی مغز دیگران راه می روند که سلول های مغز دیگر تحمل همزیستی با هیچ جانداری اعم از همزاد و غیر همزاد نداشته و هر آن آرزوی اصابت اردنگی عزرائیل را دارد.

 

3.اختصاصا همزاد من!!!

و اما همزاد کشف شده ی من،

او دختری است احتمالا انسان ؟؟؟ ببخشید...او انسانیست احتمالا دختر که در زمره ی همزادان بند (ب) بوده و به تنهایی قابلیت این را دارد که موجبات اخراج کلیه ی همزادان خود را فراهم آورد ، که اگر این موضوع بر بنده ی حقیر اثبات گردد بی شک تا زمانی که اردنگی وارده را نثار ایشان ننموده و حساب حدود 22 سال پیش را با وی پاک ننمایم دست بردار نخواهم بود.

او به طور کلی عصبانی بوده و تحمل هیچ کس را ندارد مگر اینکه خلافش به اثبات برسد.

طول دوره ی تناوب روحی وی در حدود سوراخ جوراب پای مورچه بوده و در یک چشم به هم زدن قابلیت چرخش 180 درجه را داراست.

اعمالی که او در یک روز انجام می دهد عبارتند از: خواب ، نت ،غذا، نت ،رفع حاجت ، نت ، دوی شبانه و در آخر نت.

به ندرت دیده شده که در جریان گفتگوهای وی ، زبانش در مکان اصلی باقی مانده و دست به عمل وقیح زبان درازی نزند که البته این موضوع با تمهیدات اندیشیده شده در دست تعمیر ویا حداقل تعدیل می باشد.شنیده ها حاکی از آن است که این موجود قریب قابلیت داد و بیداد بالایی دارد و به خوبی توانایی تخریب چهار ستون بدن را داراست.

بنده این فرصت را غنیمت شمرده و از همین جا به تمام دوستان و آشنایان وی عرض تسلیت و تبریک دارم.عرض تسلیت از باب آینده ی مبهم و دشواری که در پیش رو دارند و عرض تبریک بخاطر بهره مندی از اعصابی ما فوق بشر که تا کنون توانایی تحمل داد و فریادهای این دوپای داد دادو را داشته.

 

4.حرف آخر...

در راستای دیگر اعتقادات کلی همزادم  ذکر این مطلب الزامیست که:              

اگر او احساس می کند که تنهاست ،

به طور کلی اشتباه می کند.

پراکنده از ذهنم...

از دیشبه زدم تو خط Ebi گوش دادن.... 

هدفون تو گوشم...صدای موزیک زیاد... 

یه محرک می خوام واسه...واسه...واسه... 

گـــریــــه... 

 

به هر کی هم می گم ...خانوم...آقا...حوصله ندارم...بی خیال من شو...سر به سرم نزار... 

 

می گه:بکش بیرون از این فاز... 

 

وقتی این حرفو می شنوم دلم می خواد با مانیتور بکوبم تو سر طرف... 

 

 

حس نوشتن نیست.... 

 

 

تموم کننده بودی؟ 

دیشب به زیبایی تمام این کارو جلوی چشمای کسی که نباید می دید انجام دادم...با سنگدلی تمام...با نفرت تمام...با آرامش تمام... 

 

حمل بر خود ستایی نباشه ولی از خودم خیلی راضیم... 

ولی فاز گریه واسه موضوع دیشب نیست...  

 

چیزی بگو اما نگو،از مرگ یاد و خاطره 

کابوس رفتنت بگو، ازلحظه های من بره 

چیزی بگو اما نگو ،قصه ی ما به سررسید 

نگو که خورشیدک من، چادر شب به سر کشید. 

 

  

خیلی مغرورم که تا حالا گریه نکردم...خیلی از خود راضیم که اجازه نمی دم چشمام تر بشن... 

 

انزوا...در خود فرو رفتن...شکستن....پودر شدن....برخاستن و از نو ساختن... 

 

 تو مرحله ی برخاستنم ...  

 

زمان می خوام رو همه چی خط بکشم...پاکشون کنم...بندازمشون بیرون ،زمان می بره با شرایط جدید خو بگیرم...عادت کنم...کنار بیام با خودم...ولی همیشه سازگاری خوبی داشتم.... 

 

سخته...زانوهام می لرزه ... مثه یه بچه ای که تازه راه رفتنو یاد گرفته می ترسم بازم زمین بخورم... پاهام بی حسه...

 

این دفعه می خوام خودم بلند بشم،با چیزایی که یاد گرفتم... 

 

چون خودخواهم مطمئنم که مــی تــونـــم...! ! !

ادعا

 

نه هر آنکس که بکوبد به سرو سینه ی خود 

درک کردست غم یاور دیرینه ی خود 

آنکه پا در ره منزلگه لیلی بگذاشت 

بشکست اول ره سایه و آیینه ی خود

دل من می سوزد...! ! !

دل من می سوزد

که قناری ها را پر بستند

که پر پاک پرستو ها را بشکستند

                                           و کبوتر ها را

                                                             آه کبوتر ها را...و چه امید عظیمی به عبث انجامید

 

دل من در دل شب

                  خواب پروانه شدن می بیند

مهر در صبحدمان داس به دست

                         خرمن خواب مرا می چیند

 

وای باران باران

شیشه ی پنجره را باران شست

                                             از دل من اما

                                                                چه کسی نقش تو را خواهد شست

 

آسمان سربی رنگ....

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

                                             می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران

                باران،

                          پر مرغان نگاهم را شست!