همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

جنگ نا برابر

نفس هایم تیر میکشد

نا امید نیستم، اما نگران؛ چرا.

کاش میشد در این مبارزه هم من می جنگیدم، بجای تو ایستادگی می کردم.

خستگی دارد از ظرف ظریف وجودت سر میرود و من در تلاطم همراهیت.

میشود ایستاد، میشود پیروز شد، میشود رسید...

کاش من تو بودم

می ایستادم، پیروز میشدم و میرسیدم و اینهمه را کادو پیچ کرده تقدیم بودنت میکردم.

...

بعضیها برای خودشان کسی هستند.

بعضی برای دیگران

و تو برای من همه کسی

همه کس من، فقط بگو چگونه به جای تو باشم؟؟؟

همه قدمهایت را خودم بر میدارم.

قول میدهم.

فقط بگو ...

شب سخت

روزها و لحظات خاصی رو دارم میگذرونم

نمیدونم الآن که خودت وسط ماجرا هستی باید با کی حرف بزنم تا آروم بگیرم

نمیدونم الآن داری برای چی میجنگی، نمیدونم الآن داری به چی فکر میکنی

نکنه دارن از من میگیرنت و داری تلاش میکنی که این اتفاق نیفته

تو این مدت باهات فقط در ارتباط نبودم، باهات زندگی کردم

بهت فکر نکردم، با فکرت نفس کشیدم

با خنده هات نخندیدم، باهاش به اوج آرامش رفتم

با گریه هات فرو نریختم، برای خوشبخت کردنت قسم خوردم

من، با تو لحظه لحظه زندگی کردم، میدونی چی میگم؟؟؟

زندگی ....

همین الآن برات پیام فرستادم:

وقتی به نبودنت فکر می کنم بیشتر می خوامت


شوقم امشب سر آنست که شاعر بشوم

سجده بر معجزه انداخته، ساحر بشوم

روش دلبریت معجزه میدان است

آه، هرگز نتوانم چو تو ماهر بشوم

به عصایت به خدایت به تو ایمان دارم

یک اشارت بده با دین تو کافر بشوم

کعبه ام سبز نگاه گل مریم، باید...

رخت احرام به تن کرده و زائر بشوم

یک فلک عمق به این عشق زمینی دادی

در هوس غرقم اگر غرق ظواهر بشوم

تازه امروز رسیدم به تو انگار، اما...

باز مقصد بشو تا باز مسافر بشوم

وه چه رویای قشنگی که بخوابم امشب

محو آغوش تو صبح آمده ظاهر بشوم

هی زبان گاز گرفتی که :"نگو، حرف بدیست"

من فدایت چه بگویم چه نه ... آخر بشوم

خدایا شکرت

به وضوح میگم که دوستت دارم

به وضوح میگم که عاشقتم

به وضوح میگم که مبارکترین روز دنیاست روز تولدت

خدایا شکرت

شاید سبک شوم

چرا گاهی چیزایی که تو زندگی کمه انگار بیشتر کم میشه؟

بعضی وقتا به همون اندازه ای که موسیقی آروم می خوام از موسیقی آروم متنفرم

انگار داره تک تک نُت ها سلول های شاد زندگیمو می خوره

یه دریاست اینجا

زیر آبم

دارم سطح آب رو از زیر می بینم

مدام لحظه ای که سرم از آب میاد بیرون دار از جلوی چشمام میگذره

.

کی مثل من واسه تو قلب شکستش می زنه؟

.

بمون 

دل من فقط به بودنت خوشه

منو فکر رفتن تو میکشه

لحظه هام تباه  بی تو 

زندگیم سیاه بی تو

نمی تونم

.

چه درد بدیه که فقط یک چیز آرومت کنه

درست همون چیزی که نداری

.

هنوز این موسیقی داره می خوره منو.

.

همه وجودم را ببلع، ای موسیقی محزون

اما مراقب باش زخمی نشوی

قلبم لب پر شده




باران می آید



چند شب است در میان قطرات باران پی ات می گردم.



کاما

چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود

سر میزنم ها، ولی نمی نویسم

.

چه بنویسی چه ننویسی من اینجارو دوست دارم

.

اخیرا تو نوشته ام از ( ، ) زیاد استفاده میکنم

نمیدونم قضیه چیه؟!!!
کلا چیز جالبیه این کاما...


سکوت

سکوت شکننده ترین اتفاق است برای من

به احترامِ نخواستنت، می شکنم.


just write

چقدر حس درهمی دارم. عین فیلما شدم، حس می کنم همه چی داره دوره سرم می چرخه.

کلی خاطره + کلی اتفاق + یه عالمه فکر + یه سری تصویر + مقدار زیادی برنامه با چاشنی آینده = ذهنم

فقط یکی هست که می دونه تو چه شرایطی هستم. می دونه که چقدر می خوام خودمو لحظاتم بهتر از این باشه

نه اینکه لحظاتِ خودم، بلکه چقدر می خوام لحظاتی که برای نزدیکترین و عزیزترین افراد زندگیم می سازم بهتر از این باشه

مطمئنا اگه این اتفاق بیفته خودمم احساس رضایت میکنم از خودم.

.

یادش بخیر اوایل که این وبلاگ راه افتاد.

زیاد پیش میاد بشینم از اول همه ی پستاشو بخونم.

جالبه واسم که این وبلاگ قرار بود چی بشه. اینکه قرار بود جایی باشه واسه گفتن حرفایی که هیچ جای دیگه نمی شه گفت.

گاهی هوس می کنم اینجا بنویسم.حتی جفنگیات. فقط بنویسم.

اینکار خیلی بهم آرامش میده.

هیچ وقت اعتمادمو نسبت به این وبلاگ از دست ندادم .

امشبم از اون شبا بود.

فقط می خواستم بنویسم.



معادله

بودن کسانی که اکنون نباید کنارت باشند، ولی هستند

نتیجه بودن کسی است که نباید کنارم می بود و بود.

او رفت، اما آنها هستند.

و همه ی معادلاتم بهم خورد.

.

همیشه امتحان هایم را خوب آغاز می کردم.

ذهنم که خسته می شد، پراکنده می نوشتم و مجهول معادلاتم را میان کاغذ چرکنویس گم می کردم.

تازه می فهمیدم که چقدر نیاز به یک نفس عمیق دارم تا دوباره قلم برقصانم بر حل مشکلات.

.

میدانم آخر یک روز در ذیل سوالی خواهم نوشت:

"یک نفس عمیق"

و آن روز محتاج لطف توام برای قبولی در امتحان عشق

اگر درکم کنی، نمره خواهی داد به پاسخ کوتاهم 

معلم کوچک من  


هرچه بادا باد

می خوام بنویسم

از چی و کی نمی دونم

خودم شدم سوژه عالم و آدم و سوژه ای برای نوشتن ندارم

پس برای یه بارم که شده هرچی به زبونم بیاد و می نویسم. دیگه نمی خوام از فیلتر مغزم استفاده کنم


نه نه اینو نباید بگم...  نه نگم، بد میشه... بی خیال بابا ، جمله بندیمو عوض کنم


هنگ کردم، دلم گرفته و دستم به جایی بند نیست

با تمام وجودم دارم براش زندگی می کنم و ازم دورتر میشه.

میدونم فاصله بگیرم بیشتر دوسم داره، می دونم کمرنگ بشم نزدیکتر میاد

نمی تونم ولی

یه لحظه که ازش دورم سرگردونم، دنبال گمشدم می گردم

راهت حرفاییو بهم می زنه که بمیرمم بهش نمی گم

حرفایی که به میزان علاقه ام نمیاد.

روزی 15 بار بهش نزدیک میشم، تا میام آروم بگیرم یه چیزی میگه که دلم می سوزه

گاهی عصبانی میشم، گاهی دلگیر میشم، گاهی سکوت می کنم و غصه می خورم گاهی بد می کنم

نمی تونم جلوی زبونم و بگیرم، منم بعضی وقتا خوب از خجالتش در میام، میگه مهم نیست ولی یادش میمونه

وقتایی بهم می ریزم که احساس می کنم نادیده گرفته شدم، وقتایی که همه چی تحت کنترل و اختیارشه و ازم رد میشه

خدا گواه درکش می کنم تو مشکلاتش، اما حتی حاضر نیست بگه مشکلشو

یدفعه، درست زمانی که همه وجودم و دادم بهش و دارم براش حرف می زنم یه چیزی میگه یا یه کاری میکنه که انگار آب یخ می ریزن رو سرم

میام درستش کنم همون آب سرد میشه آب پاکیو میریزه رو دستم

بدون اینکه بدونم چی شده ازم میخواد تنهاش بزارم

پاپیچش بشم بدتر  میشه، میگه اوایل بیشتر درکم می کردی

تنهاش بذارم می میرم، و بعدشم محکوم میشم

درست که بهم می ریزم خوب میشه، میگه فراموش کن

فراموش می کنم و منتظر دفعه بعدی میمونم که تو اوج علاقه ام به خیلی چیزا محکوم بشمو به دستورش تنها بمونم

کسی و جز اون ندارم، ولی باور نمی کنه


برای اولین بار نوشتم و پاک نکردم

شاید از اول که متن و بخونم خیلی مزخرف و بی خود به نظرم بیاد

ولی دست بهش نمی زنم

هرچه بادا باد

لجباز

من لجبازم٬تو لجبازی

من می بازم٬

تو می بازی...

جریمه

گاهی برای پرش های بلند باید پا پس گذاشت و گاهی برای ماندن باید رفت ، حتی کوتاه .

وقتی نمی شود حریف این دل بی سرو پا شد باید تنبیهش کرد،باید به صلابه اش کشید. کمی که در زندان تنهایی بماند شاید ، شاید آدم شود.

باید بفهمد که دنیا هرکی به هرکی است. یکی به یکی که نیست.فقط من و فقط او معنا ندارد. همه چیز شده کمی من در برابر کمی او. باید بفهمد اینهمه من در برابر این ناچیز یا حتی اینهمه از دیگری، چقدر جرم سنگینی است.

این دل حتی اگر جنونش هم ثابت شود نمی شود از گناهش گذشت.

اینجا تنها دادگاهیست که مجنون بودن خود گناه است چه رسد به مجنون گناهکار بودن.

اینجا مجنون تبرئه نمی شود.

این دل تا می تواند نباید دیوانگی کند.تا می تواند نباید پابند کسی شود . این درست همان چیزی است که در دادگاه می شود جرم او.

فعلا کمی در زندان تنهایی باید آب خنک بخورد و فراموشی تمرین کند، باید در این مدت خست را یاد بگیرد و به این راحتی وابسته نشود به احدی.

هروقت تمام دیوارهای زندان از جمله « دیگر عاشق نمی شوم » پر شد و این سر مشق را تبدیل به سیاه مشق کرد، آزاد خواهد شد. 

گناهکار؛ فعلا تنهایی را تمرین کن.

اوایل من

خیلی دور برم شلوغ شده.

تو عمرم انقدر کار سرم نریخته بود.یعضی وقتا واقعا احساس خستگی می کنم.

احساس می کنم دوستای نزدیکم رو دارم کم کم از دست می دم. دوستایی که یه زمانی بیشترین وقت از شبانه روزم رو با اونا سر می کردم .اغراق نیست اگر بگم تا حالا دوست بد نداشتم .همیشه احساس می کنم در ازای کارایی که اونا برام انجام دادن هیچ کاری نکردم.

همین حس رو با شدت خیلی بیشتر نسبت به پدرو مادر و خانوادم دارم . وقتی که می بینم نمی تونم زمان زیادی رو با اونا سپری کنم  دچار عذاب وجدان می شم.

هر روز از خونه که دارم میرم بیرون این سوال تکراری رو می شنوم : کی می یای خونه؟

و هر روز این جواب کلیشه ای رو میدم : معلوم نیست.

-          واسه ناهار می یای؟

-          نمی دونم.

-          بعد از ظهر میای بریم فلان جا؟

-          نمی دونم.

-          شام چی؟؟؟ شام می یای؟

-          نمی دونم .

فقط می دونم که واسه خواب خونم . من تخت خوابم رو با هیچ جای دیگه تو دنیا عوض نمی کنم . کلا خونه برام یعنی آرامش و تخت خوابم یعنی یه استراحت گاه آروم و  یه استراحت بی دردسر.

اگر توی طول روز یه وقت آزاد پیدا کنم یا شروع به نوشتن می کنم ، یا خوندن که خوندن و نوشتن پیام های ارسالی دوستام هم جزو همین بخش حساب می کنم.حالا این پیام ها می تونه با sms باشه یا می تونه از طریق چت کردن باشه.البته تمام اینا موقعی اتفاق می افته که soccer 9 بازی نکنم .

خیلی حوصله ی نوشتن متنای طولانی رو هم ندارم ، همیشه سعی می کنم نوشته هام کوتاه باشه مگر اینکه خیلی کیفم کوک باشه ، که معمولا هم اینجوری نیست.

اخیرا دارم با یه مشکل خیلی بزرگ دست پنجه نرم می کنم ، اونم سبک نوشته هامه .گاهی از عامیانه نوشتن حالم به هم می خوره انقدر که با خوندن متنای عامیانم می خوام مانیتورو بکوبم تو سر خودم ولی مراعات مانیتورو می کنم.در عوض عاشق ادبی نوشتنم.معمولا هم نوشته های ادبیم خوب از آب در میاد.حداقلش اینکه هیچ وقت باعث نمی شه دلم بخواد ضرر مالی و جانی به خودم بزنم.

اکثر دوستام منو یه آدم آروم میدونن که خیلی دیر عصبانی میشم،در صورتی که اصلا اینطوری نیستم.

چون اغلب مسائل دور و برم برام مهم نیست ، خب واکنشی هم از خودم در برابر اتفاقات نشون نمی دم.ولی اگر در مورد یه موضوعی که روش حساس هستم حادثه ی بدی پیش بیاد امکان نداره بتونم جلوی خودم رو بگیرم.صددرصد یه واکنش اساسی نشون می دم.بعضی جاها این واکنش ها به دادم رسیده و البته بعضی جاها هم مثل سگ پشون شدم.امید وارم بتونم این عصبانیت ها رو کنترل کنم.

دوستام میگن خوش اخلاقم ولی عمرا خانوادم این حرفو قبول ندارن.خب حق دارن چون یا اول صبح باهام حرف می زنن یا آخر شب.

خدا وکیلی آخر شبا بد اخلاق نیستم.مگر اینکه خیلی خسته باشم و بهم در مورد همون موضوعاتی که گفتم گیر بدن.

ولی صبحا که از خواب پا می شم عین برج زهرمارم،انقدر بد اخلاقم که کسی جرات حرف زدن باهام نداره.از اونجایی که صبحا 50% حضور منو تو خونه تشکیل می ده من در نظر خانوادم به یه آدم بداخلاق مبدل شدم که اینم انشالله در آینده حل میشه.

تمام این حرفایی که زدم تو خوندی تازه اول من بود ، خودم هم هنوز تا آخرم نرفتم .

حرف آخر:

اینجا می تونه جای خوبی باشه واسه نوشتن حرفایی که با هیچ کس نمی زنم .

خیلی خوبه که آدم یه جایی داشته باشه که حرفاهاش رو اونجا بزنه ، ولی از اون بهتر اینکه آدم یه کسی رو داشته باشه که حرفاهاش رو به اون بزنه.  

همزاد کیست؟؟؟

1.همزاد به چه افرادی گفته می شود؟

 همزاد به موجوداتی گویند که تقریبا در یک زمان حوصله ی خدا را به سر برده و با اردنگی از آن دنیا به این دنیا پرتاب گشته اند.

آنچه که تا حدودی در رابطه با اخراج این افراد نا مشخص و گنگ مانده ، اقدامی است که سبب این برخورد شدید و اردنگی شدید تر از آن شده.اینکه آیا این عمل به صورت انفرادی صورت می گرفته یا یک شیطنت دسته جمعی بوده ، هنوز در دست بررسی است.

 

2.کلا همزادان من!!!

همزادان من به سه دسته ی کلی تقسیم می شوند:

الف:همزادی که آمده ، بعد من آمدم

ب:همزادی که آمدم ، بعد او آمده

و ج:همزادی که با من آمده.

همزاد ترین نوع را همزادان گزینه ی (ج ) تشکیل می دهند.این نوع همزاد بسیار نایاب بوده و احتمال کشف آن در حدود چند میلیونیم است.البته نا گفته نماند که گاهی با کشف همزادانی از بند های الف و ب هیچ احساس نیازی به همزاد بند ج نمی شود این بدان سبب است که برخی از آنها چنان بر روی مغز دیگران راه می روند که سلول های مغز دیگر تحمل همزیستی با هیچ جانداری اعم از همزاد و غیر همزاد نداشته و هر آن آرزوی اصابت اردنگی عزرائیل را دارد.

 

3.اختصاصا همزاد من!!!

و اما همزاد کشف شده ی من،

او دختری است احتمالا انسان ؟؟؟ ببخشید...او انسانیست احتمالا دختر که در زمره ی همزادان بند (ب) بوده و به تنهایی قابلیت این را دارد که موجبات اخراج کلیه ی همزادان خود را فراهم آورد ، که اگر این موضوع بر بنده ی حقیر اثبات گردد بی شک تا زمانی که اردنگی وارده را نثار ایشان ننموده و حساب حدود 22 سال پیش را با وی پاک ننمایم دست بردار نخواهم بود.

او به طور کلی عصبانی بوده و تحمل هیچ کس را ندارد مگر اینکه خلافش به اثبات برسد.

طول دوره ی تناوب روحی وی در حدود سوراخ جوراب پای مورچه بوده و در یک چشم به هم زدن قابلیت چرخش 180 درجه را داراست.

اعمالی که او در یک روز انجام می دهد عبارتند از: خواب ، نت ،غذا، نت ،رفع حاجت ، نت ، دوی شبانه و در آخر نت.

به ندرت دیده شده که در جریان گفتگوهای وی ، زبانش در مکان اصلی باقی مانده و دست به عمل وقیح زبان درازی نزند که البته این موضوع با تمهیدات اندیشیده شده در دست تعمیر ویا حداقل تعدیل می باشد.شنیده ها حاکی از آن است که این موجود قریب قابلیت داد و بیداد بالایی دارد و به خوبی توانایی تخریب چهار ستون بدن را داراست.

بنده این فرصت را غنیمت شمرده و از همین جا به تمام دوستان و آشنایان وی عرض تسلیت و تبریک دارم.عرض تسلیت از باب آینده ی مبهم و دشواری که در پیش رو دارند و عرض تبریک بخاطر بهره مندی از اعصابی ما فوق بشر که تا کنون توانایی تحمل داد و فریادهای این دوپای داد دادو را داشته.

 

4.حرف آخر...

در راستای دیگر اعتقادات کلی همزادم  ذکر این مطلب الزامیست که:              

اگر او احساس می کند که تنهاست ،

به طور کلی اشتباه می کند.