همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

جنگ نا برابر

نفس هایم تیر میکشد

نا امید نیستم، اما نگران؛ چرا.

کاش میشد در این مبارزه هم من می جنگیدم، بجای تو ایستادگی می کردم.

خستگی دارد از ظرف ظریف وجودت سر میرود و من در تلاطم همراهیت.

میشود ایستاد، میشود پیروز شد، میشود رسید...

کاش من تو بودم

می ایستادم، پیروز میشدم و میرسیدم و اینهمه را کادو پیچ کرده تقدیم بودنت میکردم.

...

بعضیها برای خودشان کسی هستند.

بعضی برای دیگران

و تو برای من همه کسی

همه کس من، فقط بگو چگونه به جای تو باشم؟؟؟

همه قدمهایت را خودم بر میدارم.

قول میدهم.

فقط بگو ...

شب سخت

روزها و لحظات خاصی رو دارم میگذرونم

نمیدونم الآن که خودت وسط ماجرا هستی باید با کی حرف بزنم تا آروم بگیرم

نمیدونم الآن داری برای چی میجنگی، نمیدونم الآن داری به چی فکر میکنی

نکنه دارن از من میگیرنت و داری تلاش میکنی که این اتفاق نیفته

تو این مدت باهات فقط در ارتباط نبودم، باهات زندگی کردم

بهت فکر نکردم، با فکرت نفس کشیدم

با خنده هات نخندیدم، باهاش به اوج آرامش رفتم

با گریه هات فرو نریختم، برای خوشبخت کردنت قسم خوردم

من، با تو لحظه لحظه زندگی کردم، میدونی چی میگم؟؟؟

زندگی ....

همین الآن برات پیام فرستادم:

وقتی به نبودنت فکر می کنم بیشتر می خوامت