همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

شب سخت

روزها و لحظات خاصی رو دارم میگذرونم

نمیدونم الآن که خودت وسط ماجرا هستی باید با کی حرف بزنم تا آروم بگیرم

نمیدونم الآن داری برای چی میجنگی، نمیدونم الآن داری به چی فکر میکنی

نکنه دارن از من میگیرنت و داری تلاش میکنی که این اتفاق نیفته

تو این مدت باهات فقط در ارتباط نبودم، باهات زندگی کردم

بهت فکر نکردم، با فکرت نفس کشیدم

با خنده هات نخندیدم، باهاش به اوج آرامش رفتم

با گریه هات فرو نریختم، برای خوشبخت کردنت قسم خوردم

من، با تو لحظه لحظه زندگی کردم، میدونی چی میگم؟؟؟

زندگی ....

همین الآن برات پیام فرستادم:

وقتی به نبودنت فکر می کنم بیشتر می خوامت


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد