همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

Back...!!!

وسط بدو بدوهای کاری...


دقیقا وقتی جلوم یه عالمه زونکن هست و زیر دستم سه تا پرینت بانکی و از این بانک می پرم به اون بانک...

و دقیقا وقتی از اتاق بغلی داد می زنن که "ماهوووووووووورررر.....شبکه قطع شد...!!!"


دلم خواست برگردم اینجا...

خیلی از ذوق ها تو وجودم کور شدن...نمی دونم  ذوق نوشتن هم کور شده یا نه...


شاید باید دوباره بیل بردارم اون ته مه ها رو شخم بزنم...


ولی ...


در بی حس ترین حالت ممکنم...



نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد