همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

just write

چقدر حس درهمی دارم. عین فیلما شدم، حس می کنم همه چی داره دوره سرم می چرخه.

کلی خاطره + کلی اتفاق + یه عالمه فکر + یه سری تصویر + مقدار زیادی برنامه با چاشنی آینده = ذهنم

فقط یکی هست که می دونه تو چه شرایطی هستم. می دونه که چقدر می خوام خودمو لحظاتم بهتر از این باشه

نه اینکه لحظاتِ خودم، بلکه چقدر می خوام لحظاتی که برای نزدیکترین و عزیزترین افراد زندگیم می سازم بهتر از این باشه

مطمئنا اگه این اتفاق بیفته خودمم احساس رضایت میکنم از خودم.

.

یادش بخیر اوایل که این وبلاگ راه افتاد.

زیاد پیش میاد بشینم از اول همه ی پستاشو بخونم.

جالبه واسم که این وبلاگ قرار بود چی بشه. اینکه قرار بود جایی باشه واسه گفتن حرفایی که هیچ جای دیگه نمی شه گفت.

گاهی هوس می کنم اینجا بنویسم.حتی جفنگیات. فقط بنویسم.

اینکار خیلی بهم آرامش میده.

هیچ وقت اعتمادمو نسبت به این وبلاگ از دست ندادم .

امشبم از اون شبا بود.

فقط می خواستم بنویسم.



نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد