همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

همزاد

~~دست نوشته های یک همزاد ~~

مهربانم

مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا بین ادمهایی که همه سرد و غریبند با تو تک وتنها به تو می اندیشد وکمی دلش از دوری تو دلگیر است.

 

مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده و شب وروز دعایش اینست زیر این سقف بلند هر کجایی هستی به سلامت باشی ودلت همواره محو شادی وتبسم باشد.

 

مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش همه ی هستی ورویایش را به شکوفایی احساس تو پیوند زده و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد .

 

مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که با تو تک وتنها با تو پر از اندیشه وشعر است و شعور پر احساس وخیال است و سرور.

 

مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است وبه یادت هر صبح گونه ی سبز اقاقی ها را از ته قلب ودلش می بوسد و دعا میکند که این بار تو با دلی سبز وپر از ارامش راهی خانه ی خورشید شوی وپر از عاطفه و عشق و امید به شب معجزه وآبی فردا برسی......  

لجباز

من لجبازم٬تو لجبازی

من می بازم٬

تو می بازی...

تاریکی کافی نیست؟!

"در درون قلبم فضایی بزرگ و خالی به وجود آمده است،لبخند می زنم،لبخند می زنم، لبخند می زنم...و هیچکس نمی داند که در درون احساس خوبی ندارم! ! ! "

بسه دیگه...

چشاتو باز کن...ببین منو...ببین چقدر بزرگ شدم،قد کشیدم...تغییر نکردما،همون آدمم فقط بلندتر و لاغرتر شدم...ببین موهامو...یادته وقتی سرمو می زاشتم رو زانوت می گفتی موهات مثه سوزن می ره تو پام؟یادته اون موقع که موهام بلند بود برام هشت تایی می بافتیشون؟یادته یه بار موهام که فر شده بود بعد بافتن ،چه قشقرقی سرت در آوردم؟

شیرینی هایی که برام می پختیو یادته؟ شکل آدمک بود،شکل ستاره بود...

کاش اون شیرینیا رو مزه مزه می کردم می خوردم،یادم نمیاد مزه شون چه جوری بود؟

آخرین باری که غذا پختی کی بود؟

یادم نمیاد...

اون تابستونی که بابا بهشهر بود و ما دو تایی تو خونه تنها مونده بودیم رو یادته؟

یادته عصرا رو درخت انجیر بودم؟

یادته هر روز یه غذای جدید درست می کردی...

یادته شبا برام داستان مرد پولداری رو تعریف می کردی که سه تا زن داشت؟یه پادشاه سه تا دختر داشت؟جِدلِن...

یادته ظهر رفته بودم تو حیاط آب بازی،زنبور کف دستمو نیش زده بود،نیشش تو دستم مونده بود،یادته داشتی نماز می خوندی من چقدر بال بال زدم ، نمازتو شکستی نیشو در آوردی...

یادته وقتی دستمو می گرفتی می بردی بیرون همه ازت می پرسیدن اسمش چیه؟یادته خسته می شدم بغلم می کردی؟

اون روزا کجان؟

چی شدن؟

بیست و سه سالمه اول جوونیمه،بهترین سال های عمرمه،می دونم که بعدا واسه از دست دادن این روزا مثه سگ پشیمون می شم،می دونم حسرت این روزا رو خواهم خورد...می دونم...

 ولی خیلی خسته ام،به دوش کشیدن بار زندگی از توانم خارجه...دلم تنگ شده ، دست خودم نیست،می گی چی کار کنم؟

نشستم دارم مثه احمقا گریه می کنم...

کاش می دونستم آخرش چی می شه...

چقدر بچگیام باهات عجین بودم،گاهی از خودم می پرسم چی شد که ما از هم دور شدیم؟چی شد که صحبتامون فقط با داد زدن من همراهه...منی که همیشه بغلت بودم ، چرا؟نمی دونم تو ذهنت چه شکلی ام...دوست ندارم منو با بد اخلاقیام تو ذهنت بیاری...می خوام همون دختر کوچولویی باشم که .....

بسه دیگه...تاریکی کافی نیست؟

ملکــا ذکــر تــو گویــم...!!!

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

نروم جز به همان ره که توام راهنمایی

همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم

همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری، تو خور و خفت نداری

احد بی‌زن و جفتی، ملک کامروایی 

نه نیازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت

تو جلیل‌الجبروتی، تو نصیرالامرایی 

تو حکیمی، تو عظیمی، تو کریمی، تو رحیمی

تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی، بری از درد و نیازی

بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرایی 

بری از خوردن و خفتن، بری از شرک و شبیهی

بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطایی 

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی

نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی

نبد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی

نه بجنبی، نه بگردی، نه بکاهی، نه فزایی 

همه عزی و جلالی، همه علمی و یقینی

همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی 

همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی

همه بیشی تو بکاهی، همه کمی تو فزایی 

احد لیس کمثله، صمد لیس له ضد

لمن‌الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی 

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید

مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

جریمه

گاهی برای پرش های بلند باید پا پس گذاشت و گاهی برای ماندن باید رفت ، حتی کوتاه .

وقتی نمی شود حریف این دل بی سرو پا شد باید تنبیهش کرد،باید به صلابه اش کشید. کمی که در زندان تنهایی بماند شاید ، شاید آدم شود.

باید بفهمد که دنیا هرکی به هرکی است. یکی به یکی که نیست.فقط من و فقط او معنا ندارد. همه چیز شده کمی من در برابر کمی او. باید بفهمد اینهمه من در برابر این ناچیز یا حتی اینهمه از دیگری، چقدر جرم سنگینی است.

این دل حتی اگر جنونش هم ثابت شود نمی شود از گناهش گذشت.

اینجا تنها دادگاهیست که مجنون بودن خود گناه است چه رسد به مجنون گناهکار بودن.

اینجا مجنون تبرئه نمی شود.

این دل تا می تواند نباید دیوانگی کند.تا می تواند نباید پابند کسی شود . این درست همان چیزی است که در دادگاه می شود جرم او.

فعلا کمی در زندان تنهایی باید آب خنک بخورد و فراموشی تمرین کند، باید در این مدت خست را یاد بگیرد و به این راحتی وابسته نشود به احدی.

هروقت تمام دیوارهای زندان از جمله « دیگر عاشق نمی شوم » پر شد و این سر مشق را تبدیل به سیاه مشق کرد، آزاد خواهد شد. 

گناهکار؛ فعلا تنهایی را تمرین کن.

امشب من...! ! !

هیچکس ویرانیم را حس نکرد 

وسعت تنهاییم را حس نکرد 

در میان خنده های تلخ من 

گریه ی پنهانیم را حس نکرد 

در هجوم لحظه های بی کسی 

درد بی کس ماندنم را حس نکرد 

آن که با آغاز من مانوس بود 

لحظه ی پایانیم را حس نکرد 

  

این روزا خیلی احساس تنهایی و دلتنگی می کنم... 

 این روزا خیلی استرس دارم... 

 این روزا کلافه ام به خاطر درسام... 

 این روزا یه بغضی هست تو صدام که خودشو به شکل خنده های کودکانه نشون می ده...  

 این روزا با اینکه آدمای زیادی دور و برم هستن ولی بازم احساس تنهایی عجیبی دارم... 

  این روزا یه چیزی رو وجدانم سنگینی می کنه... 

 اونقدرا که به نظر میاد دختر بدی نیستم... 

 نمی دونم چرا الان که دارم می نویسم مثه این احمقا اشک تو چشام جمع شده...می دونم که بعدا به خاطر این پستم پشیمون می شم...ولی می خوام که باشه...  

   دلم برای یکی از دوستام خیلی تنگ شده،ولی نمی دونم چرا فکر می کنم اگر بهش زنگ بزنم مزاحمش می شم... خوشش نمیاد...از این حرفا...!!!نمی دونم بر دارم زنگ بزنم بهش ، بگه چی کار داری؟ بگم هیچی همین جوری دلم برات تنگ شده بود...به نظرم خیلی احمقانه میاد... 

 یاد این آهنگ بخیر... با هم می شنیدیمش....  مال ماهان بهرام خانه...یاد ماه رمضون هم میفتم...دلم برای ماه رمضونم تنگ شده... 

  

حرفائی موند تو سینه که قلبمو سوزونده

گفتی پری از کینه یکی به من رسونده

عاشقتم هنوزم نمی کنم تلافی

برای اشتباهت قهرمن و تو کافی



شنیدم دوسم نداری پشت هم هی بد بیاری

تو شدی ازم فراری خیلی وقته منو تنها می زاری

سر هر قول و قراری بهونه برام می آری

آخر چشم انتظاری خیلی سخته بگی حرفی نداری



تو بی من من بی تو روزا به کندی میگذره

چی میشه که پیشه کسی باشی عاشقتره

یک نگاه شد گناه این اشتباه آخره

قصمون بسر رسید با یه دنیا خاطره

حالا تنهای تنهام توی این دنیا

من که موندم پای تو  


ولی تو رفتی چرا چرا چرا
 

  شنیدم دوسم نداری پشت هم هی بد بیاری

تو شدی ازم فراری خیلی وقته منو تنها می زاری

سر هر قول و قراری بهونه برام می آری

آخر چشم انتظاری خیلی سخته بگی حرفی نداری

  

 

 

پ.ن:هشتم هم تولد من و ساقی بود....داداشی...بازم تولد مبارک..هر چند ار بس تبریک گفتم بهت پاکت لازم شدم جون مولی...! ! !

اوایل من

خیلی دور برم شلوغ شده.

تو عمرم انقدر کار سرم نریخته بود.یعضی وقتا واقعا احساس خستگی می کنم.

احساس می کنم دوستای نزدیکم رو دارم کم کم از دست می دم. دوستایی که یه زمانی بیشترین وقت از شبانه روزم رو با اونا سر می کردم .اغراق نیست اگر بگم تا حالا دوست بد نداشتم .همیشه احساس می کنم در ازای کارایی که اونا برام انجام دادن هیچ کاری نکردم.

همین حس رو با شدت خیلی بیشتر نسبت به پدرو مادر و خانوادم دارم . وقتی که می بینم نمی تونم زمان زیادی رو با اونا سپری کنم  دچار عذاب وجدان می شم.

هر روز از خونه که دارم میرم بیرون این سوال تکراری رو می شنوم : کی می یای خونه؟

و هر روز این جواب کلیشه ای رو میدم : معلوم نیست.

-          واسه ناهار می یای؟

-          نمی دونم.

-          بعد از ظهر میای بریم فلان جا؟

-          نمی دونم.

-          شام چی؟؟؟ شام می یای؟

-          نمی دونم .

فقط می دونم که واسه خواب خونم . من تخت خوابم رو با هیچ جای دیگه تو دنیا عوض نمی کنم . کلا خونه برام یعنی آرامش و تخت خوابم یعنی یه استراحت گاه آروم و  یه استراحت بی دردسر.

اگر توی طول روز یه وقت آزاد پیدا کنم یا شروع به نوشتن می کنم ، یا خوندن که خوندن و نوشتن پیام های ارسالی دوستام هم جزو همین بخش حساب می کنم.حالا این پیام ها می تونه با sms باشه یا می تونه از طریق چت کردن باشه.البته تمام اینا موقعی اتفاق می افته که soccer 9 بازی نکنم .

خیلی حوصله ی نوشتن متنای طولانی رو هم ندارم ، همیشه سعی می کنم نوشته هام کوتاه باشه مگر اینکه خیلی کیفم کوک باشه ، که معمولا هم اینجوری نیست.

اخیرا دارم با یه مشکل خیلی بزرگ دست پنجه نرم می کنم ، اونم سبک نوشته هامه .گاهی از عامیانه نوشتن حالم به هم می خوره انقدر که با خوندن متنای عامیانم می خوام مانیتورو بکوبم تو سر خودم ولی مراعات مانیتورو می کنم.در عوض عاشق ادبی نوشتنم.معمولا هم نوشته های ادبیم خوب از آب در میاد.حداقلش اینکه هیچ وقت باعث نمی شه دلم بخواد ضرر مالی و جانی به خودم بزنم.

اکثر دوستام منو یه آدم آروم میدونن که خیلی دیر عصبانی میشم،در صورتی که اصلا اینطوری نیستم.

چون اغلب مسائل دور و برم برام مهم نیست ، خب واکنشی هم از خودم در برابر اتفاقات نشون نمی دم.ولی اگر در مورد یه موضوعی که روش حساس هستم حادثه ی بدی پیش بیاد امکان نداره بتونم جلوی خودم رو بگیرم.صددرصد یه واکنش اساسی نشون می دم.بعضی جاها این واکنش ها به دادم رسیده و البته بعضی جاها هم مثل سگ پشون شدم.امید وارم بتونم این عصبانیت ها رو کنترل کنم.

دوستام میگن خوش اخلاقم ولی عمرا خانوادم این حرفو قبول ندارن.خب حق دارن چون یا اول صبح باهام حرف می زنن یا آخر شب.

خدا وکیلی آخر شبا بد اخلاق نیستم.مگر اینکه خیلی خسته باشم و بهم در مورد همون موضوعاتی که گفتم گیر بدن.

ولی صبحا که از خواب پا می شم عین برج زهرمارم،انقدر بد اخلاقم که کسی جرات حرف زدن باهام نداره.از اونجایی که صبحا 50% حضور منو تو خونه تشکیل می ده من در نظر خانوادم به یه آدم بداخلاق مبدل شدم که اینم انشالله در آینده حل میشه.

تمام این حرفایی که زدم تو خوندی تازه اول من بود ، خودم هم هنوز تا آخرم نرفتم .

حرف آخر:

اینجا می تونه جای خوبی باشه واسه نوشتن حرفایی که با هیچ کس نمی زنم .

خیلی خوبه که آدم یه جایی داشته باشه که حرفاهاش رو اونجا بزنه ، ولی از اون بهتر اینکه آدم یه کسی رو داشته باشه که حرفاهاش رو به اون بزنه.  

بخواب دل من...! ! !

بخواب دل من ...

بخواب دل من،

 که آسمان همیشه هست،

 که گریه همیشه هست ،

 که کوه همیشه هست ، که درد هم...

بخواب دل من ،

 که تمرین ندیدن بر تو مبارک ..

.که ندیدن و نشنیدن بر تو مبارک...

. که خاکستری شدن بر تو مبارک.

بخواب ،

 مثل آن کودکی که پیچیده در زهدان مادر و رخ بر تابیده از دنیا...

 گره خورده در تن خویش...

دیگر نخواهم گفت دلم گرفته ..

.دیگر نمی گویم دلم می سوزد...

 دیگر نخواهم گفت دل تنگم ،

 دلم تنگ نمی شود نه برای دستی ...

نه برای مهری...

 نه برای نگاه معصوم کودکی ،

 نه برای ماندن و رفتن ...

 دیگر سراغ بیداریت نمی آیم ...

بخواب...

بخواب دل من...

زین پس منم و بیدلی !

 من و زیستن بدون دل ،

 دلی که فقط برایم سوختن داشت و سایش...

سوختن داشت و شبهه ...

 

وقتی قامت رشیدی را خم شده ببینی ..

وقتی فرار" مادر"ی را ببینی و خاکستر شدن عاطفه را..

یا وقتی ببینی که ویرانی هم ،  خراب می شود...

 وفتی همواره ببینی و ببینی و " بغض بباری" در دلت ،

 چه سود از داشتن دل ، همان بهتر که "بی دل" باشی و" بی آن" سر کنی  ...

دلت دیگر بهانه نمی گیرد...

میشوی یک راننده ی بیخیال سوار بر ماشین خوشرنگی که صدای سیستمش ، گوش " خیابان " را

می خراشد و می شوی همان عروسکی که  جلوی ماشین تاب می خورد و

 می خندد... ومی خندد... ومی خندد...و می خندد.

بخواب دل من....

بخواب....

حتی پس از مرگ هم دیگر " تو" را نمی خواهم  ... " اهدایت "می کنم اگر لایق اهدا  باشی ...

دلم تنگ می شه..!!!

زیاد مهم نیست که همزاد بلاگ اسکای بازدید داره یا نه...نظر براش می زارن یا نه...همزاد بلاگ اسکای فقط جاییه برا نوشتن درد دلایی که نمی شه جایی گفت...

یه مفره...یه پناهگاس...مثه جایی می مونه که آدم برا فرار از طوفان میاد می چپه توش ...

حرفایی که باید زده بشه و نمی خواد کسی بخونه...اینجا گفته می شه...

می دونی پارسال خیلی سال بدی بود برا من...

ضربه می خوردم از همه طرف...

نمی دونم چند روزیه یاد اون موقع ها افتادم...بهمن ماه یکی دستمو گرفت و بلند کرد...دستش درد نکنه...ولی خیلی زود به قول اون شعره بنایی که ازش ساخته بودم رو خراب کرد...

بچه هایی که پارسال دیماه...بهمن ماه تو لیست یاهوم بودن همیشه با "NisT"  که جلوی استاتوس آی دیم نوشته شده بود انس گرفته بودن....

می پرسیدن کی نیست؟عجیب بود که من اونجوری داغون بشم...الان وقتی فکر می کنم که هم ساعت 7 پا می شدم می رفتم سر کار تاغروب...هم شب از ساعت 12 تا 3 توی نت بودم و منتظر که...

به خودم،به کارام،به حماقتم می خندم...

هنوزم ناراحتم...

همیشه بهمن ماه برام هم خوب بوده هم بد...

میتینگ خوبی داشتیم...ولی همیشه با به دست آوردن یه چیزایی یه چیزایی از دست دادم...

این روزا دارم خودمو از دوستام قایم می کنم...این روزا باید کم کم خودمو عادت بدم به نبودن همیشگی یه دوست خوب که وقتی داشتم دوباره از هم می پاشیدم دستمو گرفت...درسته فاصله ها خیلی زیاد بود،درسته فقط این یاد دادن ها بصورت تایپی بود و هیچ وقت صداشو نشنیدم ولی چیزهای خوبی یادم داد...آروم موندن،آروم شدن و با الطبع آروم کردن اطرافیان...جای ماهی ،بهم ماهیگیری یاد داد...به حرفام گوش کرد،حرفام پیش خودش موند،باهام قاطی شد،مشکل منو انگار مشکل خودش می دونست و ...

درسامو خوب یاد گرفتم و ...

اون الان می خواد بره...تو این روزای آخر ارتباطمو باهاش خیلی کم کردم،دیگه با هم حرف نمی زنیم،من ساکت می مونم،اونم ساکت می مونه...به حضور همیشگیش و هر روزه اش عادت کردم...دلم خیلی براش تنگ می شه...برا جوجو گفتن هاش،برا چونه خاروندناش،برا همه چــی...

فقط امیدوارم هر جا می ره موفق باشه و می خوام بدونه که تا به حال دوستی به این خوبی نداشتم..چه دنیای مجازی چه دنیای واقعی...

دلم خیلی خیلی براش تنگ می شه...

دو ترفند کوچک...

دانلود آهنگ های رایگان از گوگل:

بدین منظور :
وارد موتور جستجوی گوگل بشوید. (
www.Google.com)
اکنون دستور زیر را در قسمت جستجو وارد کنید:
intitle:index.of? Format IRITN
اکنون میبایست پارامترهای جستجو را جایگزین کنید:
در دستور فوق به جای واژه "
IRITN " میبایست نام خواننده مورد نظر را تنها به زبان انگلیسی وارد کنید.
به جای واژه "
Format " نیز بایستی فرمت مورد نظر آهنگ را تعیین کنید.

ترفند کوچک در YAHOO!MAIL

برای استفاده از ترفندهای زیر ابتدا از mail.yahoo.com وارد صفحه Yahoo Mail شوید. سپس ترفندهای زیر را اجرا کنید:

1- آدرسهای مسدود شده
بدین وسیله قصد داریم تا آدرسهایی که نمیخواهیم از جانب آنها ایمیلی برای ما ارسال شود را مسدود کنیم. بدین منظور روی لینک
Options کلیک کنید. در صفحه بعد به Block Addresses بروید. در این صفحه در قسمت Add Block ایمیل فردی را که میخواهید از جانب او ایمیلی برای شما نیاید را وارد کنید تا او بلاک شود. در حال حاضر شما تا 500 نفر را میتوانید مسدود کنید.

2- مشاهده
IP افراد فرستنده ایمیل
بدین وسیله شما میتوانید
IP افرادی که برایتان ایمیل ارسال کرده اند را پس از باز کردن ایمیلشان مشاهده کنید. بدین منظور پس از مراجعه به Options ، به General Preferences بروید. در قسمت Headers گزینه دوم یعنی Show all headers on incoming messages را انتخاب کنید. در پایان روی دکمه Save کلیک کنید. اکنون هر ایمیلی را که در Inbox تان باز کنید در قسمت X-Originating-IP میتوانید IP ارسال کننده را مشاهده کنید.

3- تنظیم تعداد ایمیلهای قرار گرفته شده در صفحه
با استفاده از این ترفند میتوانید تعداد ایمیلهای وارد شده در هر صفحه را تنظیم کنید که در هر صفحه
Inbox جای بگیرد. اگر قصد پاک کردن کلیه ایمیل هایتان را داشته باشید این روش میتوانید کار شما را آسان تر گرداند. برای این کار پس از رفتن به صفحه Options مجدد به General Preferences بروید. حال در قسمت Messages per Page یکی از اعداد 10 ، 25 ، 50 ، 100 و 200 را انتخاب کنید. این اعداد نمایانگر تعداد ایمیلها در هر صفحه است. در پایان دکمه Save را بزنید تا اطلاعات ذخیره شود.

4- نام شما در ایمیلهای ارسالی
ممکن است دوست داشته باشید نام شما در ایمیلهایی که میفرستید یک نام خاص باشد تا نام و نام خانوادگی تان که در ابتدای ثبت نام وارد کرده اید. برای تنظیم نام تان در ایمیلهای ارسالی پس از مراجعه به
Options و سپس General Preferences در قسمت From name یک نام برای خود در نظر بگیرید و با استفاده از دکمه Save تغییرات را ذخیره کنید.

همزاد کیست؟؟؟

1.همزاد به چه افرادی گفته می شود؟

 همزاد به موجوداتی گویند که تقریبا در یک زمان حوصله ی خدا را به سر برده و با اردنگی از آن دنیا به این دنیا پرتاب گشته اند.

آنچه که تا حدودی در رابطه با اخراج این افراد نا مشخص و گنگ مانده ، اقدامی است که سبب این برخورد شدید و اردنگی شدید تر از آن شده.اینکه آیا این عمل به صورت انفرادی صورت می گرفته یا یک شیطنت دسته جمعی بوده ، هنوز در دست بررسی است.

 

2.کلا همزادان من!!!

همزادان من به سه دسته ی کلی تقسیم می شوند:

الف:همزادی که آمده ، بعد من آمدم

ب:همزادی که آمدم ، بعد او آمده

و ج:همزادی که با من آمده.

همزاد ترین نوع را همزادان گزینه ی (ج ) تشکیل می دهند.این نوع همزاد بسیار نایاب بوده و احتمال کشف آن در حدود چند میلیونیم است.البته نا گفته نماند که گاهی با کشف همزادانی از بند های الف و ب هیچ احساس نیازی به همزاد بند ج نمی شود این بدان سبب است که برخی از آنها چنان بر روی مغز دیگران راه می روند که سلول های مغز دیگر تحمل همزیستی با هیچ جانداری اعم از همزاد و غیر همزاد نداشته و هر آن آرزوی اصابت اردنگی عزرائیل را دارد.

 

3.اختصاصا همزاد من!!!

و اما همزاد کشف شده ی من،

او دختری است احتمالا انسان ؟؟؟ ببخشید...او انسانیست احتمالا دختر که در زمره ی همزادان بند (ب) بوده و به تنهایی قابلیت این را دارد که موجبات اخراج کلیه ی همزادان خود را فراهم آورد ، که اگر این موضوع بر بنده ی حقیر اثبات گردد بی شک تا زمانی که اردنگی وارده را نثار ایشان ننموده و حساب حدود 22 سال پیش را با وی پاک ننمایم دست بردار نخواهم بود.

او به طور کلی عصبانی بوده و تحمل هیچ کس را ندارد مگر اینکه خلافش به اثبات برسد.

طول دوره ی تناوب روحی وی در حدود سوراخ جوراب پای مورچه بوده و در یک چشم به هم زدن قابلیت چرخش 180 درجه را داراست.

اعمالی که او در یک روز انجام می دهد عبارتند از: خواب ، نت ،غذا، نت ،رفع حاجت ، نت ، دوی شبانه و در آخر نت.

به ندرت دیده شده که در جریان گفتگوهای وی ، زبانش در مکان اصلی باقی مانده و دست به عمل وقیح زبان درازی نزند که البته این موضوع با تمهیدات اندیشیده شده در دست تعمیر ویا حداقل تعدیل می باشد.شنیده ها حاکی از آن است که این موجود قریب قابلیت داد و بیداد بالایی دارد و به خوبی توانایی تخریب چهار ستون بدن را داراست.

بنده این فرصت را غنیمت شمرده و از همین جا به تمام دوستان و آشنایان وی عرض تسلیت و تبریک دارم.عرض تسلیت از باب آینده ی مبهم و دشواری که در پیش رو دارند و عرض تبریک بخاطر بهره مندی از اعصابی ما فوق بشر که تا کنون توانایی تحمل داد و فریادهای این دوپای داد دادو را داشته.

 

4.حرف آخر...

در راستای دیگر اعتقادات کلی همزادم  ذکر این مطلب الزامیست که:              

اگر او احساس می کند که تنهاست ،

به طور کلی اشتباه می کند.

پراکنده از ذهنم...

از دیشبه زدم تو خط Ebi گوش دادن.... 

هدفون تو گوشم...صدای موزیک زیاد... 

یه محرک می خوام واسه...واسه...واسه... 

گـــریــــه... 

 

به هر کی هم می گم ...خانوم...آقا...حوصله ندارم...بی خیال من شو...سر به سرم نزار... 

 

می گه:بکش بیرون از این فاز... 

 

وقتی این حرفو می شنوم دلم می خواد با مانیتور بکوبم تو سر طرف... 

 

 

حس نوشتن نیست.... 

 

 

تموم کننده بودی؟ 

دیشب به زیبایی تمام این کارو جلوی چشمای کسی که نباید می دید انجام دادم...با سنگدلی تمام...با نفرت تمام...با آرامش تمام... 

 

حمل بر خود ستایی نباشه ولی از خودم خیلی راضیم... 

ولی فاز گریه واسه موضوع دیشب نیست...  

 

چیزی بگو اما نگو،از مرگ یاد و خاطره 

کابوس رفتنت بگو، ازلحظه های من بره 

چیزی بگو اما نگو ،قصه ی ما به سررسید 

نگو که خورشیدک من، چادر شب به سر کشید. 

 

  

خیلی مغرورم که تا حالا گریه نکردم...خیلی از خود راضیم که اجازه نمی دم چشمام تر بشن... 

 

انزوا...در خود فرو رفتن...شکستن....پودر شدن....برخاستن و از نو ساختن... 

 

 تو مرحله ی برخاستنم ...  

 

زمان می خوام رو همه چی خط بکشم...پاکشون کنم...بندازمشون بیرون ،زمان می بره با شرایط جدید خو بگیرم...عادت کنم...کنار بیام با خودم...ولی همیشه سازگاری خوبی داشتم.... 

 

سخته...زانوهام می لرزه ... مثه یه بچه ای که تازه راه رفتنو یاد گرفته می ترسم بازم زمین بخورم... پاهام بی حسه...

 

این دفعه می خوام خودم بلند بشم،با چیزایی که یاد گرفتم... 

 

چون خودخواهم مطمئنم که مــی تــونـــم...! ! !

ادعا

 

نه هر آنکس که بکوبد به سرو سینه ی خود 

درک کردست غم یاور دیرینه ی خود 

آنکه پا در ره منزلگه لیلی بگذاشت 

بشکست اول ره سایه و آیینه ی خود

دل من می سوزد...! ! !

دل من می سوزد

که قناری ها را پر بستند

که پر پاک پرستو ها را بشکستند

                                           و کبوتر ها را

                                                             آه کبوتر ها را...و چه امید عظیمی به عبث انجامید

 

دل من در دل شب

                  خواب پروانه شدن می بیند

مهر در صبحدمان داس به دست

                         خرمن خواب مرا می چیند

 

وای باران باران

شیشه ی پنجره را باران شست

                                             از دل من اما

                                                                چه کسی نقش تو را خواهد شست

 

آسمان سربی رنگ....

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

                                             می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران

                باران،

                          پر مرغان نگاهم را شست!